و بر این بام ها که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها،همچو انبوه عزاداران
لحظه ی باریدن را گویی منتظرند
لحظه ای،
و پس از آن هیچ.
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
و زمین دارد
باز می ماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و توست
ای سراپایت سبز
دستاهایت را چون خاطره ای سوزان،در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی،
به نوازش لب های عاشق من بسپار
باد ما را خواهد برد،
باد ما را خواهد برد...
تاریخ : شنبه 88/2/5 | 5:56 عصر | نگارنده : بی خواب | نظرات مرتبط با مطلب ()